گل پسر

یک شنبه 30 مهر

وبلاگ ساتیار جون یک ساله شد.. مبارکه مبارکه مبارکه یادش بخیر.. بعدازظهر روز شنبه ٣٠ مهر, از داروخانه ی دکتر ربانی تست بی بی چک گرفتم.. و اون شب توی بلاگفا اینو نوشتم.. و یکشنبه اول ابان, بعد از گرفتن جواب آزمایش خون, اولین یادداشتم رو برای پسرگلم نوشتم.. توی آذرماه مطالب از بلاگفا به نی نی وبلاگ منتقل شد.. ...
30 مهر 1391

شنبه 29مهر

سلام به پسرم که لطیف تر از نم نم بارونه.. اینم از اولین حریره ی بادوم گل پسر: انشاالله که همیشه سالم باشی نازنینم.. اما چند تا خاطره: - شنبه ی هفته ی گذشته برات دو قصه از مرکز آفرینش ها دانلود کردم و توی گوشیم ذخیره کردم(اندازه ی دنیا و بزغاله ی ابری) .. بزغاله ی ابری شد اولین قصه ی صوتی که تو گوش کردی.. حالا باید دنبال قصه های بچه گانه تر باشم.. - وقتی از حموم میای بیرون , حدود ده دقیقه شال نخی سرت میکنم که سرما نخوری.. اینقد بهت میااااااااااااااددد: - از همون ماه اول همیشه نگاهت به پنکه سقفی اتاقت بود .. هنوزم خیلی دوستش داری و دقیقه ها بهش ...
29 مهر 1391

جمعه 28 مهر

سلام شیرینی زندگیمون. امروز برای اولین بار شیره ی بادوم خوردی (البته توی شیشه).. نوش جونت عزیزدلم.. خیلی دوستت داریم قشنگترین آهنگ زندگیمون. ...
28 مهر 1391

چهارشنبه 26 مهر

سلام گل خوش عطر و بوی مامان.. چند روزه دارم تحقیق میکنم که غذای کمکی رو از الان شروع کنم یا بذارم برای شروع ماه هفتم.. دکترها اینقدر از خطرهای زود یا دیر شروع کردن غذای کمکی نوشته ن که آدم میترسه.. اکثرا میگن پایان شش ماهگی.. بعضی از مامان هایی که برای مشورت پیش متخصص رفته بودن, میگفتن کهشروع غذای کمکی قانون داره, یکی اینکه بچه چهار ماهش کامل شده باشه, یکی دیگه این که وزن بچه دوبرابر زمان تولد + 1 کیلو شده باشه.. طبق این نظر باید غذای کمکی تو رو از هفته ی پیش شروع میکردم.. با همین تحقیق نصف و نیمه , امروز ظهر اولین غذای کمکی رو بهت دادیم.. اونم فقط یه برنج ساده.. برنج ها رو آسیاب کردم و از الک ریز رد کردم.. وقتی یه ربع , یه قا...
26 مهر 1391

دوشنبه 24 مهر

سلام پسر نازم.. شنبه 22 مهر , من و باباجون تو رو بردیم خونه بهداشت.. واکسن چهارماهگیت رو زدی و قد و وزنت کنترل شد.. خدا رو شکر همه چی خوب بود.. وزن:8100 گرم قد: 68 سانتی متر دور سر: 44 سانتی متر روز شنبه از کمپرس سرد استفاده کردیم و هر چهار ساعت, 16 قطره استامینوفن بهت دادیم, و روز یکشنبه سه بار, به فاصله ی شش ساعت, دارو خوردی.. اینم رد اون آمپول بدجنس که رفت توی رون پسر عزیزم: خدا روشکر تب نکردی و زیاد اذیت نشدی.. فقط روز اول یه کم گریه کردی که ما همگی مواظبت بودیم و بهت میگفتیم تو فقط ناز کن, ما همه نازت رو میخریم.. نیم ساعتی توی حیاط راهت بردیم و وقتی خوابت گرفت گذاشتیمت توی پتو و اینقدر محکم بالا ...
24 مهر 1391

جمعه 21 مهر

سلام گل خنده روی من.. یه نگاه سریع به خاطرات این سه روزه: سه شنبه 18 مهر: یه سرگرمی جدید پیدا کردیم: یه دونه جغجغه گذاشتیم توی یه جوراب پارازین و جوراب رو گره زدیم به ساق پات.. وقتی دست و پا میزدی صدا میکرد و خیلی تعجب میکردی و بی حرکت می شدی .. وباز دوباره و دوباره.. (خیلی جالب بود) پنج شنبه 20 مهر: - صبحانه به صرف کله پاچه دعوت بودیم (من زیاد اهل کله پاچه نیستم ولی کله پاچه هایی که مادرجون می پزه خیلی خوشمزه ست) – سر خاک باباحاجی رفتیم و برای شادی روحشون فاتحه خوندیم – خونه ی خاله زهراجون رفتیم، ولی تو اونجا هم مثل خونه ی مادرجون همش نق و نوق داشتی و گریه میکردی، فکر میکردم به خاطر بدخوابی یا خارش لثه هات...
21 مهر 1391

دوشنبه 17 مهر

سلام ساتیار جوووووونم... امروز قبل از ظهر یه کار جدید انجام دادی که حیفم میاد نگم.. شاید هم تکراریه و من تا حالا دقت نکرده بودم.. اما حالا ماجرا: چند وقته که داری لثه تخت میکنی , منم تحقیق کردم که چه جوری میشه بهت کمک کنیم تا کمتر اذیت بشی.. یکی از راههایی که خیلی ها سفارش کرده بودن, استفاده از گل بابونه ست.. دکتر شاه فرهت هم اینو نوشته بود.. ما هم برات یه بسته دمنوش بابونه خریدیم تا در طول شبانه روز دو یا سه قاشق چایخوری چای بابونه بهت بدیم و یه پارچه با آبش مرطوب کنیم و بذاریم توی یخچال سرد بشه و بعد بدیم دستت تا به لثه هات فشار بدی .. البته باید یه کم روی ساعد دستت امتحان میکردیم تا بعد از 24 ساعت مطمئن بشیم که بهش حساسیت ند...
17 مهر 1391

روز جهانی کودک

اینم کادوی امروز آقا ساتیار؛ (بیست تا توپ رنگی که ظهر داداش علی براش آورد): داداشی یه دونه از توپ ها روشست و داد دستت.. تو هم با اینکه خیلی خوابت میومد خندیدی و اینجوری تشکر کردی.. بقیه توپ ها رو توی حموم دوبار شستم و آوردم تا بازی کنی: آاااخ ! بس که خوابت میومد یه بار اشتباهی فکر کردی که چیزه و خواستی شیر بخوری: الهی بمیرم برات!! تا توپ ها رو برداشتیم یه دقیقه هم نشد که خوابت برد: هزارماشاالله پسرم.. مبارکت باشه گل ناز...
17 مهر 1391

یکشنبه 16مهر

سلام زیباترینم.. این روزا خیلی دوست داری به شکم بخوابی, البته فقط برای چند دقیقه, چون زود خسته میشی.. ولی خودت نمی تونی این کارو بکنی .. سر و شکم و پایین تنه ات رو برمیگردونی ولی برات سخته که شونه ی طرف پایین رو بالا بیاری.. واسه همین غر میزنی و ناچار ما بهت کمک میکنیم.. دیروز که روی شکم خوابونده بودمت , چند دقیقه رفتم آشپزخونه.. وقتی برگشتم دیدم سرت رو گذاشتی روی بازوت.. گفتم الهی بمیرم برات که اینقد قشنگ سرت رو روی دستت گذاشتی.. سریع دوربین رو آوردم .. اولین عکس رو که گرفتم , تو خودتو برگردوندی و برای اولین بار خودت رو از حالت دمر به حالت طاق باز درآوردی: از بقیه کارات که...
16 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد